پیامبر ادب فارسی
پیامبر ادب فارسی
پیامبر ادب فارسی
نويسنده: محمّد شجاعی
ولادت
مسافرتهای طولانی
صلیبیان گروهی از مسیحیان بودند که در آن زمان برای اشغال بیتالمقدس به آن منطقه لشکرکشی کرده بودند.
اسارت در طرابلس
در دمشق، از همنشینی یارانم ملالتی پدید آمده بود، سر در بیابان قدس نهادم و با حیوانات اُنس گرفتم تا وقتی که اسیر فرنگ شدم. در خندق طرابلُس مرا همراه با یهودیان به کار گِل (و بنایی) واداشتند، تا آن که یکی از رؤسای شهر حَلَب که سابقه آشنایی میان ما بود مرا بشناخت و گفت:ای فلان! این چه حالت است؟ گفتم چه بگویم؟
پای در زنجیر پیش دوستان
بِهْ که با بیگانگان در بوستان
بر حالت من رحمت آورد و با پرداخت ده دینار از قید اسارت خلاصم کرد و با خود به حلب برد.
بازگشت به شیراز
ستایش پروردگار
«منت خدای را عزوجل، که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت، هر نفسی که فرو میرود مُمِدّ حیات است و چون بر میآید مفرّح ذات؛ پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب.
از دست و زبان که به درآید
کز عهده شکرش به در آید
بنده همان به که ز تقصیر خویش
عذر به درگاه خدای آورد
ورنه سزاوار خداوندیاش
کس نتواند که به جای آورد
نعمتهای پروردگار
ای کریمی که از خزانه غیب / گبر و ترسا وظیفه خورداری / دوستان را کجا کنی محروم / تو که با دشمنان نظر داری
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند
تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری
همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار
شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری
ستایش پیامبر و اهلبیت او
بَلَغَ العُلی بِکَمالِهِ، کَشَفَ الدُّجی بِجَمالِهِ
حَسُنَتْ جَمیعُ خِصاله، صلّوا عَلَیْهِ وَ الِهِ
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله با کمال خود به اوج رسید و تاریکی جهل و نادانی را با نور جمال معرفت خود زائل کرد، اخلاق او، همه نیکوست؛ [پس] بر او و اهل بیت او درود بفرستید.
غنیمت شمردن عمر
هر دم از عمر میرود نفسی
چون نگه میکنم نماند بسی
ای که پنجاه رفت و در خوابی
مگر این پنج روزه دریابی
خجل آن کس که رفت و کار نساخت
کوس رحلت زدند و بار نساخت
خواب نوشین بامداد رحیل
باز دارد پیاده را ز سبیل
هر که آمد عمارتی نو ساخت
رفت و منزل به دیگری پرداخت
نیک و بد چون همی بباید مُرد
خُنُک آن کس که گوی نیکی بُرد
برگ عیشی به گور خویش فرست
کس نیارد ز پس، تو پیش فرست
تالیف گلستان
کنونت که امکان گفتار هست
بگو ای برادر به لطف و خوشی
که فردا چو پیک اجل در رسد
به حکم ضرورت زبان در کشی
یکی از دوستان به او گفت: سعدی قسم یاد کرده که دیگر سخن نگوید. او در پاسخ گفت: خلاف راهِ درست است که ذوالفقار علی در نیام باشد و زبان سعدی در کام.
زبان در دهان ای خردمند چیست
کلید درِ گنج صاحب هنر
چون در بسته باشد چه داند کسی
که جوهر فروش است یا پیلهور
سعدی، بعد از شنیدن این سخنان، قلم به دست گرفته و شروع به تالیف گلستان میکند.
گلستان سعدی
حکایت اول از گلستان سعدی
گلستان سعدی با این حکایت آغاز میشود:
شنیدم پادشاهی به کشتن اسیری اشارت کرد، اسیر بیچاره در آن حالت ناامیدی، مَلِک را دشنام داد، که گفتهاند: هر که دست از جان بشوید، هرچه در دل دارد بگوید. مَلِک پرسید چه میگوید؟ یکی از وزیران پاک نهاد گفت:ای پادشاه میگوید: والکاظمین الغَیظ و العافینَ عَنِ الناس؛ نیکوکارانی که خشم خود را فرو مینشانند و از گناه مردم میگذرند.
وزیر دیگر که این سخن شنید، گفت: درست نیست که در محضر پادشاه جز به راستی سخن بگویم. این اسیر مَلِک را دشنام و ناسزا گفت. ملک، روی از این سخن درهم آورد و گفت: آن دروغ وی پسندیدهتر آمد مرا از این راست که تو گفتی؛ زیرا در آن مصلحتی بود و بنای این بر بدسرشتی، و خردمندان گفتهاند: دروغی مصلحتآمیز بِهْ که راستی فتنهانگیز.
حکایت نوزدهم از گلستان سعدی
آوردهاند که انوشیروان (عادل) را در شکارگاهی صید کباب کردند ونمک نبود. غلامی به روستا رفت تا نمک آرد. نوشیروان گفت: نمک به قیمت بِستان تا رسمی نشود. (یعنی نمک را به بهای روز بخر نه کمتر، تا آیین نادرستی باب نشود و ده خراب نگردد) گفتند: این مقدار کم، چه زیانی در پی دارد؟ گفت: بنیاد ظلم در جهان، اول اندکی بوده است هر که آمد مقداری بر آن افزود تا بدین درجه رسیده است.
اگر ز باغ رعیت مَلِک خورد سیبی
برآورند غلامان او درخت از بیخ
عزت نفس
دو برادر یکی خدمت سلطان کردی و دیگری به زور بازو نان خوردی، تا این که روزی برادر توانگر به برادر فقیر میگوید:
چرا خدمت سلطان نکنی تا از مشقت کار کردن برهی؟ و برادرش پاسخ میدهد: تو چرا کار نکنی تا از مذلت خدمت، رهایی یابی؟ که خردمندان گفتهاند: نان خود خوردن و نشستن، بِهْ که کمر به خدمت سلطان بستن.
عمر گرانمایه در این صرف شد
تا چه خورم صیف و چه پوشم شتا
ای شکم خیره به نانی بساز
تا نکنی پشت به خدمت دو تا
باب دوم گلستان
شخصی به مرد پارسایی گفت: نظر تو درباره فلان شخص چیست که دیگران درباره او بد میگویند؟ گفت: بر ظاهرش عیب نمیبینم و در باطنش غیب نمیدانم.
هر که را جامه پارسا بینی
پارسا دان و نیکبخت انگار
ور ندانی که در نهانش چیست
محتسب را درون خانه چه کار
نهی از خودپسندی
یاد دارم که در ایام طفولیت، متعبد بودمی و شب خیز، اهل زهد و پرهیز، شبی در خدمت پدر رحمةاللّه علیه نشسته بودم همه شب دیده بر هم بسته و مُصْحَف عزیز بر کنارگرفته و طایفهای گرد ما خفته، پدر را گفتم: از اینان یکی سر بر نمیدارد که دوگانهای بگزارد، چنان خواب غفلت بردهاند که گویی نخفتهاند که مردهاند، گفت: جان پدر، تو نیز اگر بخفتی بِهْ از آن که در پوستین خلق افتی.
نبیند مدعی جز خویشتن را
که دارد پرده پندار در پیش
گرت چشم خدا بینی ببخشند
نبینی هیچ کس عاجزتر از خویش
احترام به پدر و مادر
وقتی به جهلِ جوانی، بانگ بر مادر زدم. دل آزرده به کنجی نشست و گریان همی گفت: مگر خُردی فراموش کردی که درشتی میکنی
چه خوش گفت زالی به فرزند خویش
چو دیدش پلنگ افکن و پیلتن
گر از عهد خردیت یاد آمدی
که بیچاره بودی در آغوش من
نکردی در این روز بر من جفا
که تو شیرمردی و من پیرزن
در فضیلت قناعت
حاتم طایی را گفتند، از تو بزرگ همتتر در جهان دیدهای یا شنیدهای؟ گفت: بلی، روزی چهل شتر قربان کرده بودم، پس به گوشه صحرایی به حاجتی برون رفته بودم. خارکنی را دیدم پشته فراهم آورده. گفتمش: به مهمانی حاتم، چرا نروی که خلقی بر سفره او گرد آمدهاند. گفت:
هر که نان از عمل خویش خورد
منّت حاتم طایی نبرد
من او را به همت و جوانمردی از خود برتر دیدم.
شکر خدا
«هرگز از دور زمان ننالیده بودم و روزی از گردش آسمان درهم نکشیده، مگر وقتی که پایم برهنه مانده بود و استطاعت پای پوشی نداشتم به مسجد جامع کوفه درآمدم دلتنگ، یکی را دیدم که پای نداشت، سپاس حق به جای آوردم و بر بیکفشی صبر کردم.
غلبه بر هوای نفس
یکی از صاحبدلان، زور آزمایی را دید به هم برآمده و کف در دهان آورده. گفت: این را چه حالت است؟ گفتند: فلان، دشنام دادش. گفت: این فرومایه هزار مَنْ سنگ برمیدارد و طاقت سخنی نمیآرد.
این حکایت سعدی، یادآور این سخن پیامبر صلیاللهعلیهوآله است وقتی که آن حضرت از راهی میگذشت، جمعی را دید که در اطراف مردی حلقه زدهاند، پرسیدند: چه خبر است؟ گفتند یا رسول اللّه مردی زورمند و توانگر است و سنگی بدین بزرگی را برمیدارد. فرمود: شجاع و زورمند کسی است که بر هوای نفس خود چیره شود.
سعدی از نگاه خاورشناسان اروپایی
«گارسین دِتاسی» خاورشناس غربی میگوید: «سعدی از مهمترین نویسندگان ایرانی است که نزد عموم مردم اروپا شهرت دارد.»
برخی از نویسندگان اروپایی که آثار سعدی را ترجمه کردهاند عبارتند از:
فِردریش اُکسین باخ (به زبان آلمانی)، ژانیتوس (به لاتین)، اولئاریوس (به آلمانی)، سولیوان اِشتیفن (به انگلیسیی)، دِفْرِمِری (به زبان فرانسه)، نازاریانْتس (به روسی) و کازیمرسْکی (به لهستانی)
تاثیرپذیری نویسندگان اروپایی از سعدی
گِلی خوشبوی در حمام روزی
رسید از دست محبوبی به دستم
بدو گفتم که مشکی یا عبیری
که از بوی دلاویز تو مستم
بگفتا من گِلی ناچیز بودم
ولیکن مدتی با گل نشستم
کمال همنشین در من اثر کرد
وگرنه من همان خاکم که هستم
تاثیر ویکتور هوگو از سعدی
اهل دل و شوریدهای که در آن سفر همراه ما بود، نعرهای برآورد و راه بیابان گرفت و یک نفس آرام نیافت. چون روز شد گفتمش آن چه حالت بود؟ گفت:
بلبلان را دیدم که به ناله درآمده بودند از روی درخت و کبکان از کوه و غوکان در آب و بهایم از بیشه، اندیشه کردم که مروّت نباشد همه در تسبیح و من به غفلت خفته
دوش مرغی به صبح مینالید
عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
یکی از دوستان مخلص را
مگر آواز من رسید به گوش
گفت باور نداشتم که تو را
بانگ مرغی چنین کند مدهوش
گفتم این شرط آدمیت نیست
مرغ تسبیح گوی و من خاموش
بنیآدم اعضای یک پیکرند
بنی آدم اعضای یک پیکرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بیغمی
نشاید که نامت نهند آدمی
سعدی (علیه الرحمه) مضمون این شعر زیبا را از پیامبر گرامی اسلامی صلیاللهعلیهوآله گرفته است که فرمودهاند: مردم مانند یک پیکرند چون عضوی بیمار گردد و ناله کند همه پیکر مانند آن به بیداری و تب مبتلا میگردند.
منبع: سایت حوزه
/خ
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}